فریمانفریمان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

طلوع زندگی

جمعه 1 اسفند

1393/12/1 23:20
نویسنده : مامان زهره
131 بازدید
اشتراک گذاری

امروز روزم رو با کار توی آشپزخونه شروع کردم 3 تا از کابینت ها رو ریختم بیرون و تمیز کردم برای ناهار کتلت درست کردم  امروز هوا سرد بود و نمیشد ببرمت بیرون تا بازی کنی برای اینکه حوصله ات تا شب توی خونه سر نره  بردمت نماز جمعه چون اونجا رو دوست داری میتونی با بچه های دیگه بازی کنی معمولا مهرها برمیداری و باهاشون دومینو بازی میکنی یا خونه سازی میکنی و بعد از نماز هم تند تند جمعشون میکنی و میذاری سرجاهاشون این دومین دفعه بود که میرفتیم مصلای شهر برای نماز جمعه شکر خدا هر دو ذفعه هم بهت خوش گذشته و اونجا پسر خوبی بودی  نماز که تموم شد خواستی بریم پارک اما هوا سرد بود و نم بارون میزد هیچ بچه ای هم توی پارک نبود و خودت رضایت دادی که برگردیم خونه  توی خونه با بابا قایم باشک بازی کردی و کلی بهت خوش گذشت و من تقریبا همه بعدازظهر توی آشپزخونه بودم عصرونه هم یه آش رشته خوشمزه با کشک برات درست کردم سرشب خیلی خسته شده بودم  دلم میخواست بشینم روی مبل و تو رو توی بغلم بگیرم و برات کتاب بخونم تا خستگیم در بره اما تو خواستی تا با هم کتاب رنگ آمیزیت رو رنگ کنیم این هم خوب بود و به هر دومون خوش گذشت بعد یکم با گوشی من بازی کردی و بعد هم مسواک زدی و 3 تا قصه برات خوندم تا خواب رفتی قصه های امشبمون فرانکلین و دوست جدید - عصای کارگشا و یک داستان از کتاب مهارت های زندگی مبتکران بود به اسم وسط حرف من نپر...خدایا شکرت به خاطر این روز خوب که با تو و در کنار تو بودم الان داره برف میباره و تو آروم توی رختخواب گرمت توی اتاق خودت خوابیدی خدایا امشب همه کودکان با شادی و آرامش و به امید داشتن فردایی بهتر به خواب برن آمین

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طلوع زندگی می باشد