فریمانفریمان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

طلوع زندگی

دلنوشته های من برای پسرم

1393/8/15 3:42
نویسنده : مامان زهره
155 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی شما خوابی و من نصفه شبی اومدم اینجا مینویسم اینکه چقد دوست دارم و چه اندازه عاشقتم چیزی نیست که توی کلمات بیاد به همین دلیل نگرانت میشم و گاهی از فرط نگرانی نصف شب خواب از سرم میپره  مثل دیشب که قیچی آشپزخانه رو دست گرفتی تا به بابات بدی بهت گفتم وقتی قیچی دستته ندوی و تو همون لحظه دویدی وقتی ازت پرسیدم چرا تا من گفتم ندوی دویدی جواب دادی میخواستم ببینم اگه بدوم قیچی میره تو چشمم؟

 

خیلی ناراحت شدم برات توضیح دادم که یه اتفاق بد همیشه نمی افته اما اگر بدوی احتمال اینکه پات یهو پیچ بخوره یا به چیزی گیر کنه بیشتر میشه و اونوقت ممکنه خدا نکرده قیچی بهت بخوره  بهت گفتم یه چیزایی رو نباید خودت تجربه کنی چون اگر اتفاق بیفته دیگه نمیشه کاریش کرد و جبران ناپذیره مثل یه لیوان که اگه پرتش کنی تا ببینی میشکنه یا نه و اون شکست دیگه نمیشه درستش کرد یا اعضای بدنت اما باز توی نگاهت میدیدم که دلت میخواد خودت همه چیز رو  تجربه کنی ...

خدایا خواهش میکنم پشت و پناه فرزندم باش "فالله خیر حافظا و هو ارحم و الراحمین "

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طلوع زندگی می باشد